Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «قدس آنلاین»
2024-05-01@16:01:32 GMT

سلفی با چای حضرتی

تاریخ انتشار: ۳۱ خرداد ۱۴۰۲ | کد خبر: ۳۸۰۳۳۱۵۸

خانه ای که با همه وسعتش  هر گوشه ای که بنشینی حتی انجا ها که عکس گنبد توی مردمک چشمهایت نمینشیند، بازهم مطمئنی که صاحبخانه پیش رویت نشسته و دل به دلت داده است. این است که چه روبه روی پنجره فولاد باشی یا گوشه ای از رواق ها، بی اختیار سفره دلت را باز می کنی و ساعت ها با صاحبخانه دل می دهی و قلوه می گیری.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

حالا تصور کن  بین این گفتگوی خودمانی یک مرتبه کسی به شانه ات بزند و بگوید بفرما چای. مهمان آقایی.

مولودی استکان ها

هنوز صحن جامع رضوی تمام نشده است که صدای جیرینگ جیرنگ استکان و نعلبکی های بلوری زودتر از عطر چای  به استقبالم می آید  و خبر می دهد  به  چایخانه حضرت نزدیک می‌شوم. انگار استکان و  نعلبکی ها برای خودشان مولودی گرفته باشند. هنوز خیمه چایخانه را ندیده ام که پیرمردی با دو استکان چای در دست روبه رویم پیدا می شود و بی تعارف همانجا کف صحن می‌نشیند و به دیوار پشت سرش تکیه می دهد. اولین قلپ چای را که تنهایی سر می کشد، دوست دارم نزدیکش بنشینم و بپرسم پدرجان شما  از کدام جنگ روزگار این دو استکان چای را به سلامت گذرانده ای تا اینجا میان صحن با خدا چای بنوشی؟  اما دلم نمیآید خلوتش را بهم بزنم و کمی دورتر می ایستم و با حسرت به حظی که از نوشیدن این چای خاص دو نفره می برد ، نگاه می کنم که پسربچه ای با سبد صورتی در دست نگاهم را می دزد.توی سبد چندتایی  استکان و نعلبکی دارد و تند تند قدم برمی دارد. هر چند قدم یک بار می ایستد و از گوشه‌ای استکان های خالی را جمع می کند.  دنبالش می روم و با هم به چایخانه حضرت می رسیم.

اینجا خانه خودشان است

زن ها و مردها هر کدام گوشه ای را پیدا کرده و روی زمین یا صندلی هایی که تک و توک هستند، نشسته اند. خانمی می گوید که گاهی فرشی هم اینجا پهن است و روی فرش چای خوردن صفای دیگری دارد. همسفرش می گوید که بیا یک سینی برداریم و چای را ببریم داخل صحن و مامان اینها را غافلگیر کنیم. انگار راستی راستی خانه خودشان است و اختیار همه چیز را دارند. خانواده ای کمی دورتر از ما دور هم نشسته اند و یک سینی چای هم بینشان است. صدای بگو بخندشان از بقیه صداها بلند تر است. پیرمردی که لابد بابا بزرگ جمع است، یک قلپ چای که می‌نوشند، دست می کند توی جیبش و چندتا  اسکانس می‌گذارد توی سینی کنار استکان ها  بچه ها سربه سرش می‌گذارند  آقاجان چای مجانی ست. می‌خندد که خودم می‌دانم بابا این را گذاشتم کنار که یادم باشد  ما هم توی نذر چای شریک شویم. جمعشان ده پانزده نفری می شود. می توان حدس زد که همگی خواهر و برادر یا عروس و داماد هستند. یک زوج از بقیه شان ترگل و وگل تر هستند و بعید نیست که عروس و دامادتازه جمع  باشند. چه وقتی قشنگ تر از ایام ازدواج حضرت زهرا (س) و امام علی (ع)  برای جشن و شادی. یکی از خانم های جمع شاکی می شود که چای به من نرسید. دختربچه ای از جمعشان جدا می شود و برای گفتن چای می رود داخل صف و من هم به دنبالش می روم.

دل هایی که برای خدمت مشتاقند

توی صف  یکی دو نفر جلوتر از ما ایستاده اند به گرفتن سلفی، دختر خودش را هی کج و راست می کند که حتما شعر بالای سرش در قاب عکس بنشیند. کسی بهشان اعتراض نمی‌کند که راه را بسته اند. انگار حال همه خوش است و دنبال بهانه ای برای خوش و بش هستند. آن طرف نرده های سبز رنگ هم چندتا خانم دیگر  با استکان چای مشغول گرفتن سلفی هستند. اصرار دارند  پنج شش نفری توی کادر جا شوند و چایی هایشان هم حتما دیده شود، صدای خنده و شوخیشان یک لحظه قطع نمی شود. خادمی می گوید:« بجنبید خانم ها چایتان سرد شد.» مشغول تماشایشان هستم که نوبت به من می رسد. تازه چشمم به داخل چای‌خانه می افتد. سماورها می‌جوشند و قوری ها به  صف شده اند. قل قل سماورها مرا یاد روضه های خانه خودمان می اندازد. صدای مامان توی گوشم است که می گوید سماور را ندهید فاطمه آب کند، خونسرد است و آب دیر جوش می آید. توی دلم می‌خندم و با خودم می‌گویم معلوم است که خادم‌ها دلشان حسابی جوش مهمان ها را می زند که آب سماورهایشان اینطور جوش جوش است. یکی تند تند نعلبکی می‌گذارد روی پیشخوان و دیگری استکان ها را می چیند و نفر سوم استکان ها را از چای  پر می کند. ماشالله یک نفر هم دستش نمی لرزد و یک قطره چای توی نعلبکی ها نمی ریزد. می دانم که چای ریختن توی هیئت برای خودش یک درجه استادی دارد و از طرزکار این خادم ها می‌فهمم  حسابی توی ریختن چای حرفه ای شده اند و اوستای کار هستند.  پشت سر سماورها سبدهای صورتی را می بینم که پر و خالی می شوند . چندتا سینک هم برای شستن استکان ها هست. از دلم می گذرد که چه خوب که حوصله کرده اند و با این همه ریخت و پاش کنار آمده اند و توی استکان بلوری به زائر آقا چای تعارف می‌کنند. پشت بندش دستم را  گاز می گیرم که یک وقت چشمشان نکنم. چای را برداشته و از کنار خانم های سلفی بگیر رد می‌شوم و کنار چند خانم دیگر روی پله ها می نشینم.

قند سفره آقا مضر نیست

اینجا هم بساط سلفی به راه است. خانمی دوربین را به سمت خیمه گرفته و با صدای خوش می خواند: بهشت اینجاست اینجایی که دارم چای می نوشم و بعد دوربین را به سمت خودش می چرخاند و لبخند می زند. کارش که تمام می شود تازه من را می بیند و لبخندش بزرگتر می شود  و چایی که توی دستش دارد را تعارف می کند. تشکر می‌کنم و استکان خودم را نشانش می دهم. می گوید جای مادرم خالی، خدابیامرز اگر بود مطمئنم بعد از زیارت آقا از مقابل چای‌خانه جای دیگری نمی‌رفت. می‌گویم خدا رحتمشان کند، ان شالله امام رضا(ع) آن دنیا پذیرایشان باشند. سرش را تکان می دهد و می گوید: ان شالله البته بماند که خدابیامرز دیابت داشت با این همه شیرینی نمی دانم چکار می کرد. خانم دیگری که حرفهای ما را شنیده وارد گفت و گوی ما می شود  و ‌می‌گوید این چه حرفی است مادر، قند سفره آقا مضر نیست بماند حتما فایده هم دارد. به این چیزها فکر نکن و کامت را شیرین کن. من خودم رژیم دارم اما این چای دومم است و بعد با شیطنت  می‌خندد. دیگری که لهجه اصفهانی دارد توی بحث می آید و می گوید : منم یاد مامانم و چای روضه هایش افتادم. خودش همیشه تا وقتی که آرتروز امانش را نبریده بود، می نشست پای سماور و چای می‌ریخت و گاهی اگر کسی مریض بود هم  برایش از چای و قند روضه کنار می گذاشت.  حالا که نیست  کاش می شد کمی قند و چایی براش ببرم. زن دیگری از نذری خبر می دهد و اینکه می توانید مقداری از خادم‌ها قند و یا چای خشک بگیرید. حرف نذر که می شود خانم ها به پرس و جو می افتند و مضر بودن قند را فراموش می کنند.

اینجا برات کربلا می دهند

من می چرخم سمت پیرزنی که با نوه اش کمی آن طرف تر نشسته اند. نوه چای را ریخته و پیرزن می خندد که خانه آقا را نوچ کردی. بهشان دستمال تعارف می کنم و می گویم الان برایتان یک چای دیگر می‌گیرم اما پیش از آنکه بلند شوم پسربچه ای سینی در دست  بهمان چای تعرف می کند. پیرزن با خوشحالی چای را برمی دارد و می گوید خدا خیرت بده مادر و رو به من ادامه می دهد : سری قبل که آمدیم مشهد صف چای از اینجا تا آن طرف بود من هم که نا نداشتم مجبور شدم از خیرش بگذرم ولی دلم بهانه می گرفت. بچه ها سربه سرم می‌گذاشتند که شکمو نباش. فک کن همینطور غصه دار توی صحن جامع نشسته بودم که مثل همین حالا یک جوانی دوتا چای گذشت مقابلم و رفت. به بچه ها گفتم دیدید به من خندید اما آقا خودش روزیم را رساند. دختر جوانی که کوله پشتی انداخته با سبد صورتی به سمتمان می آید و استکان های خالی را جمع می‌کند. بهش خداقوت می‌گویم با لبخند تشکر می کند و می گوید:  نذر دارم الان روز دوم است که می آیم و استکان های چای را جمع می کنم. دیگر کی فرصت می شود به این آسانی خادم زائر آقا بشوم.  زائر دیگری که تازه از راه رسیده حرف زن جوان را می شنود و می گوید خوش به حالت و پشت بندش آه می کشد. زن جوان می زند به شانه اش که چایت را بخور هرچه حرف داری همین جا به آقا بگو، غمت کم می شود. خانمی که لهجه کرمانشاهی دارد می گوید راست می گه مادر ، من خودم برات کربلام را همین جا از آقا گرفتم. وقت خوردن چای. امسال هم امیدوارم آقا یه شیرینی دیگه بهم بده. خیلی خوش اشتها هستم . بقیه به حرفش می خندد. زن اما خنده به لبش نمی اید، می گوید چی بگم از روزگار ، انگار قلبم از غصه آتیش گرفته. خادمی رد می شود روی همه با گلاب می پاشد. زن ها بلند صلوات می فرستند. زن هم دست می کشد به صورتش و گوشه لبش به لبخند باز می شود. انگار خنگی گلاب و عطر چای حالش را بهتر کرده است. پیرزن نزدیک گوشم می آید و می گوید: دیدی  مادر آقا خودش هوای همه ما را دارد.

فاحا آفاق

منبع: قدس آنلاین

کلیدواژه: استکان ها خانم ها گوشه ای

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.qudsonline.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «قدس آنلاین» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۸۰۳۳۱۵۸ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

هواداری که بازیکنان از او درخواست سلفی دارند!

به گزارش “ورزش سه”، نامش عرفان‌‌ است؛ هوادار وفادار شمس‌آذر که هر هفته برای حمایت از سبزپوشان و تماشای مسابقات این تیم به استادیوم می‌آید و البته با استقبال بازیکنان روبه‌رو می‌شود. خودش فوتبال بازی می‌کند و کاپیتان تیم سندروم دان قزوین است؛ هوادار پر و پا قرص شمس‌آذر که آرزوی بازی در این تیم را دارد اما اجباراً به گرفتن سلفی با بازیکنان بسنده می‌کند.

امشب هواداران شمس‌آذر به دلیل محرومیت انضباطی از حمایت تیم‌شان محروم بودند اما عرفان باز هم خودش را به استادیوم سردار آزادگان رساند و با استقبال این تیم، به‌عنوان مهمان ویژه نظاره‌گر پیروزی دراماتیک تیم محبوبش بود.

عرفان به رسم همیشه بعد از بازی با استقبال بازیکنان به رختکن وارد شد؛ امیرمحمد نسایی، شماره هفت خوش‌تکنیک شمس‌آذر از عرفان درخواست سلفی کرد و صادق آلبوصبیح، دیگر ستاره قزوینی‌ها هم برای گرفتن این سلفی کنار آن‌ها ایستاد. این عکس، نه به درخواست عرفان، بلکه با اشتیاق بازیکنان شمس‌آذر ثبت شده است. «عرفان را دوست داریم، وقتی او از ما تقاضای عکس ندارد، خودمان دوست داریم کنار او باشیم و با گرفتن عکس، شادی‌مان را با او تقسیم کنیم»

دیگر خبرها

  • هواداری که بازیکنان از او درخواست سلفی دارند!
  • (ویدئو) سلفی و سقوط وحشتناک با پاراموتور!
  • ببینید | سلفی هنگام سقوط وحشتناک با پاراموتور!